ارشیداارشیدا، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

خاطرات خورشید زندگی ما

اولین رستوران رفتن با عشقم

عزیزم دیروز عصر اول با شما و بابایی رفتیم پارک و شما خیلی دختر خوبی بودی و توی گالسکه ات اروم و زیبا همه جا رو نگاه میکردی و کم کم خوابت برد و بعد رفتیم رستوران و شما اونجا از خواب بیدار شدی و می می خوردی و اصلا من و بابایی رو اذیت نکردی و حسابی به ما خوش گذشت.....
31 خرداد 1393

اولین غلت کامل ارشیدای من

عزیزم 2 روز قبل در حالی که بابایی داشت از شما فیلم میگرفت(داشتی با اسبابازیای تشک بازیت حرف میزدی)ناگهان شما سریع غلت زدی و اومدی رو شکمت و دوباره برگشتی به پشت و برای اولین بار این کارو به صورت کامل انجام دادی.وتا امروز 2 بار دیگه هم این کارو کردی....دوست دارم فرشته کوچولوی خودم
31 خرداد 1393

شروع مجدد پارک رفتن عشق بابا

عزیزم الان 3 روزه که مامانی زحمت بردن شما به پارک و میکشه.البته توی گالسکه بیقراری میکنی و مامانی مجبوره بغلت کنه .امیدوارم زود راهرفتنو یاد بگیری تا خودت با قدمهای کوچولوت بری پارک و اونجا حسابی بازی کنی.دوست دارم عشق کوچولوی بابایی...........
19 خرداد 1393

اولین ماما گفتن

ارشیدای خوشکلم امروز برای اولین بار گفتی ماما البته داشتی گریه میکردی و خوابت میومد و تو بغل بابایی بودی که وسط گریه هات گفتی ماما .مطمینم این فقط یه صوت بوده و حالاحالها مونده تا واقعا بگی ماما و بابا اما همینم کلی من و بابایی رو خوشحال کرد
17 خرداد 1393

اولین غلت زدن ارشیدای من

عزیزم امروز شما 105 روزه شدی و 105 روزه که من خوشبخت ترین انسان روی زمینم.چند روز بود که داشتی تلاش می کردی خوذت روی شکم بخوابی وبالاخره امروز ساعت 2:40 ظهر موفق شدی و اولین غلتت رو زدی. تبریک دختر گلم.....
4 خرداد 1393

ارشیدا و سشوار

الان تقریبا یک هفته هست که فهمیدم با صدای سشوار خوابت میبره _البته بعد از کلی گریه تا سشوارو روشن میکنم بیهوش میشی وگرنه اگه از اول سشوار رو روشن کنم فایده نداره_
1 خرداد 1393
1